نشانه ای که از دست دادم

یک داستان دیگه از تجربیات هواپونوپونو را که خوانده ام ، خدمت شما تقدیم می کنم…

قبل از اینکه به تعطیلات برم ، در اطرافم نشانه هایی از بروز اختلاف در زندگی خانوادگیم دریافت کردم. به عنوان یک دنبال کننده هواپونوپونو مهم ترین چیز ، توجه به نشانه هاست و شروع به پاکسازی قبل از اینکه اتفاق مهم بیافتد. متاسفانه اخطاری که به من داده شده بود را جدی نگرفتم.

هرچه انجام بدهیم و انجام ندهیم ، نتایج و تبعات خودش را خواهد داشت. در سفری که رفته بودیم، همسرم با من برخورد بدی کرد و حتی به من صدمه زد! همچنین بعد از آن حق را به جانب خودش می دانست و از خودش دفاع می کرد. منم برای چند ساعت نمی تونستم جلوی گریه ام را بگیرم.

بعد از ظهر بود و شوهرم خوابید. هیچ جا بهتر از حمام پیدا نکردم که خلوت کنم و یک مکالمه درونی با همسرم داشته باشم. با وجود اینکه می دانستم که این کار مرا آسوده نمی کند. اما نمی خواستم دیگر ببینمش و جایی برای تنهایی و پاکسازی هم می خواستم.

یادمه دکتر هولن می گفت ، بهترین زمان برای صحبت با ناخداگاه یک نفر ، وقتیه که اون فرد خوابه. پس شروع کردم به عذرخواهی و طلب بخشش از ناخداگاه همسرم بخاطر هرچه که در من هست و باعث رفتار بد شوهرم شده بود. ازش سپاسگذاری کردم بابت فرصتی که برای پاکسازی برای من فراهم کرده بود. آخرش هم یکم آب آبی رنگ خرشیدی داشتم که روی خود ریختم.

کم کم آرام گرفتم و خشمم فروکش کرد. پذیرش 100% مسئولیت این اتفاق ، باعث شد که جریان انرژی را حس کنم که از من میگذره. این دعوا و این جدال ربطی به همسرم نداشت. فقط از جانب او اتفاق افتاد تا به من یاد آوری کنه که چیزی هست در من که باید رها بشه. رفتار او از جانب تمام مردانی بود که در این زندگی و زندگی های گذشته ام ملاقات کرده بودم.

احساسات خشم و رنجش و عصبانیتم فروکش کرد و آماده بودم که از حمام بیرون بیام. واقعا با تکرار ذکرها حالم خوب شده بود. آرامش کامل داشتم و به خودم افتخار می کردم به خاطر هواپونوپونو که انجام داده بودم. از خدا ممنون بودم بابت فرصت پاکسازی که به من داده بود.

نتیجه این پاکسازی تقریبا سریع بود! از حمام که بیرون آمدم ، همسرم را دیدم که بیدار شده بود. صحبت کردیم و تَنش بین ما کاملا از بین رفته بود. چند روز بعد ، احساس خوبی داشتم به خاطر توجه زیاد شوهرم به خودم. حتی متوجه توجه و محبت برادرانه بقیه مردها به خودم شدم!!

شاید این اتفاق مثل یک کوه یخ بود که فقط سر آن بیرون آب برایم نمایان بود. شاید باز هم این اتفاق در زندگیم تکرار شود. فقط یک چیز را از الوهیت خواستم که به من یادآوری کند که همیشه پاکسازی کنم.